از سری سر و ته ندارها (4)

ساخت وبلاگ

سه روز هست که اومدم توی اتاق جدید، اتاقی که برای یک ماه و نیم مهمونش هستم. روز اول که به مرتب کردن وسایل و بشور و بساب بعد از سفر گذشت، روز دوم رو هم از صبح تا شب بیرون بودم، اما امروز از خواب بیدار شدم، صبحونه‌ی مفصل خوردم و به خودم که اومدم دیدم از اون حالت مهمون‌طور خارج شدم و دارم میز رو دستمال میکشم و وسایل روش رو مرتب می‌کنم، این یعنی الان منم متعلق به اینجام. حس تعلق حس عجیبیه. در عین حال که شیرینه، ترسناک هم هست. تا وقتی یه جایی مهمونی؛ میگی تموم میشه و میره، به بلندمدتش فکر نمی‌کنی، خیلی چیزهاش برات مهم نیست، خیلی کارها رو فکر نشده انجام میدی، اما وقتی میفهمی به چیزی تعلق داری، دیگه حواست رو باید جمع کنی، دیگه جای قمار نمیمونه، همه چی رو باید درنظر بگیری و یه غفلت ساده میتونه به بادت بده.

این روزها حس تعلق معلقی وجودم رو گرفته. حس پریشونی حاصل از به باد رفتن رویایی که یک عمر توی ذهنت بوده، حس سردرگمی ناشی از اوضاع سخت زندگی.

این روزهای خیلی‌هامون شبیه هم شده...

+ متن رو به یه قصدی نوشتم و وقتی دوباره خوندمش دیدم چه عجیب میتونه توی دو تا کانتکست مختلف بشینه.

روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...
ما را در سایت روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 59 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 22:44