هیچ موقع فکر نمیکردم مهمترین مسائل زندگیم توی یه شب به شدت بارونی، توی یه فستفودی 10متری، نبش میدون آرژانتین، درحال به دندون کشیدن مرغ سوخاری تعیین بشن. ترسناک نیست؟, ...ادامه مطلب
سه روز هست که اومدم توی اتاق جدید، اتاقی که برای یک ماه و نیم مهمونش هستم. روز اول که به مرتب کردن وسایل و بشور و بساب بعد از سفر گذشت، روز دوم رو هم از صبح تا شب بیرون بودم، اما امروز از خواب بیدار ش, ...ادامه مطلب
همیشه غروبهای عاشورا خونهی مادربزرگ که بودیم، وقتی همه یکییکی وسایلشون رو جمع میکردند و سوار ماشین میشدند میرفتند، یه حس مزخرف غیرقابل وصفی داشتم. مثل اینکه قراره بقیهی زندگیم غروب عاشورای خونهی مادربزرگ باشه... + کاش اینجا جای بهتری بود، کاش ما آدمهای دیگهای بودیم. ++ بغضی که قراره تا آخر عمر بمونه..., ...ادامه مطلب
برای نزدیکترین آدمهای زندگیم درد و دل میکنم و چند دقیقه نگذشته حس میکنم چقد ضعیف جلوه کردم جلوشون. برای نزدیکترین آدم زندگیم نمیتونم شرایط رو توضیح بدم. در حد توانم توضیح هم که میدم واکنش مورد قبول, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
دیشب گفتم دختر تو باید فردا رو بترکونی، وگرنه حالا حالاها سرپا نمیشی. امروز از خودم و ارائهام راضی بودم، با این حال که از بس سعی کردم بلند و با صلابت حرف بزنم، آخرش دیگه نفس کم آورده بودم، با این که اونقدر گرم شده بودم که از وقت تعیین شده تجاوز کردم، اما از خودم راضی بودم. استادم ازم راضی بود و برق رضایت رو توی چشماش میدیدم. من آخرین نفر بودم و بالاترین نمره رو بهم داد. اینش برام مهم نیست، همون برق رضایت حالم رو خوب کرد.گفته بودم که بهم دستاورد بده، هر چند کوچک... نسکافهی عزیزم با شکلات تلخ 96% رو در حین گوش دادن به آلبوم قمیشی بلعیدم، فردا هم قراره دختر جانمان رو ببینم. بیخیال بقیهی چیزا، با همینا حالم خوبه الان:), ...ادامه مطلب
طبق معمول پشت چراغ سر جهان کودک ترافیک بود و اتوبوس میلی متری حرکت می کرد. این خط اتوبوس معمولا خلوته. متوسط سنی مسافراش هم 50 سال هست. یه خانم میانسال روبروم نشسته و داره چرت میزنه. من در اصل نباید از این مسیر میومدم، اما اونقدر توی بی آرتی حواسم پرت بود که ایستگاه مترو رو رد کردم و مجبور شدم ته خط پیاده بشم و سوار این اتوبوس بشم و حالا این ترافیک لعنتی به پستم بخوره. جدیدا حسابی حواس پرت شدم و روزی حداقل 1 وسیله گم می کنم، دیگه صدای بقیه هم دراومده و عاشق صدام میزنن. اتوبوس نیش ترمز میزنه. اون طرف خیابون یه زوج جوون رو میبینم که از ساختمون شرکتی میان بیرون. منتظر تاکسی ایستادند. دختره بلند بلند حرف میزنه و حسابی تکون میخوره و جنب و جوش داره، پسره هم با شدت کمتری بهش واکنش میده. اینقدر حالشون با هم خوبه و صحنه ی قشنگیه که دوست دارم ثبتش کنم، اما هوا تاریکه و دوربین گوشیم یاری نمی کنه. بیخیال میشم و همینجوری نگاهشون می کنم، lara fabian میخونه If I let you love me و پسره یه بوسه میزنه روی پیشونی دختره، اتوبوس گاز میده و حرکت می کنه، کم کم ازشون دور میشم و از تیررس نگاهم کنار میرن، دوباره اتوبوس یه نیش ترمز میزنه، یه مرد میانسال خم شده و داره از بین شمشادهای بلوار، آشغال جمع می کنه. بعد از توقف چند ثانیه ای، اتوبوس از اونم می گذره. خانم روبروییم هنوز سرش داره بالا پایین میشه و چرت می, ...ادامه مطلب
با عجیبترین، غیر قابل پیشبینیترین، رکترین و بی ملاحظهترین آدمی که تا حالا شناختم، قرار کتابخونه گذاشتم. ?what am I doing with myself + فکر کنم به بزرگترین چالش ارتباطی زندگیم تبدیل بشه!, ...ادامه مطلب
1. همش حس می کنم دارم اشتباه میرم یه جایی رو، وسواس بدی به جونم افتاده. در عین حال که همه چی خوب و معمولی به نظر میرسه اما... با دو تا میم مشورت کردم، خیالم رو کمی راحت کردند که چیزی این وسط غلط نیست. امیدوارم کار به مشورت با میم سوم نرسه:)) 2. حالم از این همه وابستگی مالی تو این سن و سال بهم میخوره. هر دفعه که یه پیشنهاد کاری رو رد می کنم عذاب وجدان می گیرم. اصلا نمیدونم چی درسته و چی غلط. این شک لعنتی، این مقصد نامعلوم... 3. کسی که وسط زمستون، دلش هوای بهار کنه، باید چیکار کنه؟, ...ادامه مطلب
امروز از صبح که پاشدم حالم خوب نبود، اومدم کتابخونه. هیچ کدوم از بچه ها نمیان. همین باعث میشه بیشتر و بیشتر برم توی خودم و غرق بشم. هر خط از مباحث امتحان مزخرف فردا رو که میخونم میخوام بالا بیارم. تاریخ رو چک می کنم، بله درست حدس زدم! میرم ناهار، برای خودم سالاد می گیرم تا با جوجه ی مونده ی دیروز بخورم. دارم فکر می کنم عصر هم هات چاکلت بگیرم ببرم اونجایی که چند روز پیش کشف کردیم، بخورم.راستش من نسکافه ی زهرمار خودم رو به همه ی این نوشیدنی ها ترجیح میدم، اما سر صبح که پست فیلوسوفیا رو خوندم نمیدونم چرا یهو هوس کردم. داشتم از رستوران برمی گشتم و خودم رو دلداری میدادم که شب هم تو راه برگشت برای خودم نرگس میخرم که شخصی رو دیدم که قاعدتا الان باید توی کرمانشاه مشغول خدمت سربازی باشه!!! کنار حوض ایستاده بود و داشت با یکی حرف میزد، با بیش ترین شتاب ممکن از اونجا فاصله گرفتم. این چند ماه تنها دلخوشیم از اینجا اومدن این بود که این شخص دیگه اینجا نمیاد، اما حالا:(((( هنوز توی شوک بودم که توی ورودی سالن س رو دیدم، خدایاااا این اینجا چیکار می کرد:((( با حالت مرغ سرکنده خودمو کشوندم تو سالن زیرزمین و به جای این که به ساعات بعد و روزهای بعدتر و حضور اون شخص و .... فکر کنم، سعی کردم مزه ی هات چاکلت و بوی نرگس رو تصور کنم. ?Isn't it ridiculous +حس سربازی که آخرین سنگرش رو از دست داده..., ...ادامه مطلب
1. سرمو به شیشهی در مترو چسبوندم، هنذفری توی گوشم هست و صدای آهنگ بلنده. خانم کناریم بهم میزنه، سرمو که برمیگردونم، یه دست که از اون عقب دراز شده و یه کیسه شکلات جلوم میبینم، امروز پنجشنبه است، سریع دوزاریم میفته که برای چیه. میگم ممنون و دوباره سرمو به شیشهی خنک میچسبونم. به این فکر میکنم که تا یک سال پیش کنار قبر الف روی زمین میشستم و براش قرآن میخوندم. الان حتی دستم نمیره که اون شکلات رو هم بردارم... قطار توی تونل میره جلو و همه جا سیاهه... 2. وقتی میان جلو و میخوان تو برداشتن بارهای چند کیلویی کمکم کنند؛ همراه باشند، به این فکر میکنم که من بارهای چند صد کیلویی رو خودم به تنهایی به دوش کشیدم، بی اختیار بهشون لبخند میزنم و رد میشم، آره... Vibrate Life on the lineMy racing heartYour vacant mind, ...ادامه مطلب
حدود ساعت 10 خسته و کوفته از راه رسیدم.از صبح دانشگاه و کلاس زبان بودم، گرسنه بودم و اگه قهوه و کیک قبل کلاس زبان نبود، تا حالا از حال رفته بودم. اما همه ی خستگی ها و فکر و خیال ها رو ریختم بیرون و با شوق در رو باز کردم و بلند سلام کردم. همون موقع ورود، گل جدید س، توجهم رو جلب کرد و ذوقم رو نسبت بهش بلند اعلام کردم.در یخچال رو باز کردم و کوبیده ی مزخرف سلف رو آوردم بیرون و از بچه ها تشکر کردم. در همون بین تلگرام رو هم چک کردم. م ساعت 7:30 با استادش قرار داشت! همراه با ایموجی خنده بهش پیام دادم چی شد؟ سالمی؟ 1 دقیقه بعد در اتاق رو زد و وارد شد.حالش نسبت به بعد از ظهر هم داغون تر بود و روی تبخال لبش هم پماد مالیده بود. اومد نشست و شروع به درد و دل کرد، دیگه بریده بود. بقیه ی هم اتاقی هام هم جمع شدند دورمون. حالا 5 تا آدم بودیم با یه سری درد مشترک. توقعات بی حد و حصر و بیجای استادهای بی سواد و سطحی نگر، نگاه بالا به پایینشون، آینده ی مبهم و تیره و تارمون و.... م یک ساعتی موند و رفت، اون بین مامان هم زنگ زده بود که نفهمیده بودم. خودم دوباره زنگ زدم بهش. کوبیده رو گذاشتم روی گاز و رفتم صورتم رو شستم. سعی کردم غذا رو هول هولکی بخورم تا هم مزه اش رو نفهمم و هم زودتر چراغ رو خاموش کنم، چون بچه ها خوابیده بودند و میدونستم به نور حساسند. در همون حین به نون تکست میدم: فکر می کنم هیچ کس هیچ , ...ادامه مطلب
1. من که توی دانشگاه قبلی جزو سادهترین دانشجوها بودم، اینجا بین این همکلاسیهای جدیدم جزو قرتیترین افراد حساب میشم. جدا با اینکه لباسهای پوشیدهای میپوشم اما گاهی اوقات احساس معذب بودن میکنم، اینا چرا فکر میکنن فقط باید مانتوی مشکی بپوشن؟ من که بیشترین وقتم توی دانشگاه و کتابخونه میگذره چرا باید خودم رو از نعمت پوشیدن لباسهای رنگی و مختلف محروم کنم؟ همون که همیشه مقنعه سرمونه بس نیست؟ + تازه الان دارم فکر میکنم که فردا با این موهای قرمز چقدر توی چشم خواهم بود، اما doesn't matter,take it easy :)))) 2. جشن ازدواج دوستت فقط اونجاش که وسط پیست رقص با فحش با عروس حرف میزنی و کلا هر چقدر دوست داری دیوونه بازی درمیاری:D + عروس گفته عروسی دیگه دعوتمون نمیکنه، فک کنم تا اون موقع باید بچههای خوبی باشیم :))))))) 3. خیلی وقته دیگه توی گروه فامیلی حرف نمیزنم، هر از چند گاهی هم که چیزی میگم به غلط کردن راضی میشم، میمیری این دهن بی صاحاب رو ببندی آخه؟ کاش کلا میشد باهاشون قطع رابطه کرد، همه جوره روی مخن! شاید هم من زیادی حساس شدم., ...ادامه مطلب
با اینکه دیروز هر کی بهم میرسید و از اوضاعم مطلع میشد، امید به زندگیش یه 10 سالی بالاتر میرفت و بهم پیشنهاد خودکشی میداد، امروز نه تنها به خودکشی فکر نمیکردم خیلی هم خوب بودم، دیشب خیلی کم خوابیدم اما سرحال بودم. امروز حس کردم چقد همکلاسیامو, ...ادامه مطلب
کور خوندی که الان ما رو میندازی و بعد ترجمه هاتو میدی انجام بدیم و آخر سر با کلی منت پاسمون میکنی. حاضرم این ترم آخری درسم رو بیفتم، اما برای تو خرکاری نکنم. #تکبیر #بهره_وری_میفتیم_وقتی_بهره_وری_افتادن_مد_نبود پ.ن: لعنتی اگه میندازی بنداز،اما الان وقت اعلام نمره است آخه بیشعور؟ وسط جلسه های طولانیتون و مصاحبه ی دکتری و قرنطینه برای کنکور آخه؟ , ...ادامه مطلب