یه مشت روزمرگی

ساخت وبلاگ

1. بعد از یه هفته کار روی مقاله و سرچ امروز صبح به این نتیجه رسیدیم که موضوعمون خیلی گسترده است و کاملا گیج شدیم و داریم دور خودمون می چرخیم.

در همون حین توی دانشکده یکی از بچه های IT رو دیدیم،از قضا ایشون یه مقاله و اسلاید آماده در مورد یه موضوع جذاب تر داشت.

ما هم گفتیم بذار برای اولین بار توی عمرمون یه ارائه رو بپیچونیم.

به دکتر "س" ایمیل زدیم و با فرض این که دیگه همه چی حل شد،خیلی خوشحال شروع کردیم به خوندن مقاله ی اون دوستمون.

بعد از 2-3 ساعت دکتر جواب داد،معمولا زمان جواب دادنش کمتر از 1 ساعت بود،اما خب این روزها درگیر کارهای انتخاباتی رفیق شفیق و هم کلاسی قدیمیش هست!

با موضوع و مقاله ی جدید موافقت کرده بود،اما انگار یه گروه دیگه هم موضوع مرتبطی داشتند و باید با اون ها هماهنگ می کردیم که مطالبمون هم پوشانی نداشته باشه.

خلاصه ما رفتیم به تحقیق و جستجو که گروه مورد نظر رو پیدا کنیم که در همون حین متوجه شدیم که موضوع مورد بحث همزمان توسط 4 تا گروه گرفته شده و به لطف حواس جمعی استاد و TAی عزیزش، هیچ کدوم از اون گروه ها هم خبر نداشتند!

بعد از این که اون بیچاره ها رو با هم روبرو کردیم، ما که خودمون رو فقط برای مذاکره با یک گروه آماده کرده بودیم،تصمیم گرفتیم از موضوع موردنظر بکشیم بیرون و اون گروه ها رو با هم دیگه تنها بذاریم،ایشالا که به نتیجه برسند!:))))

آخر سر هم فهمیدیم که پیچوندن هیچ درسی به ما نیومده و صلاح کار در اینه که این ترم آخری رو هم با مشقت به پایان ببریم،والا!

2. امروز دوباره آسانسور دانشکده سقوط کرد و کسی نمرد،چرا ایمان نمیارید؟


روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...
ما را در سایت روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:23