1. من که توی دانشگاه قبلی جزو سادهترین دانشجوها بودم، اینجا بین این همکلاسیهای جدیدم جزو قرتیترین افراد حساب میشم. جدا با اینکه لباسهای پوشیدهای میپوشم اما گاهی اوقات احساس معذب بودن میکنم، اینا چرا فکر میکنن فقط باید مانتوی مشکی بپوشن؟ من که بیشترین وقتم توی دانشگاه و کتابخونه میگذره چرا باید خودم رو از نعمت پوشیدن لباسهای رنگی و مختلف محروم کنم؟ همون که همیشه مقنعه سرمونه بس نیست؟
+ تازه الان دارم فکر میکنم که فردا با این موهای قرمز چقدر توی چشم خواهم بود، اما doesn't matter,take it easy :))))
2. جشن ازدواج دوستت فقط اونجاش که وسط پیست رقص با فحش با عروس حرف میزنی و کلا هر چقدر دوست داری دیوونه بازی درمیاری:D
+ عروس گفته عروسی دیگه دعوتمون نمیکنه، فک کنم تا اون موقع باید بچههای خوبی باشیم :)))))))
3. خیلی وقته دیگه توی گروه فامیلی حرف نمیزنم، هر از چند گاهی هم که چیزی میگم به غلط کردن راضی میشم، میمیری این دهن بی صاحاب رو ببندی آخه؟ کاش کلا میشد باهاشون قطع رابطه کرد، همه جوره روی مخن! شاید هم من زیادی حساس شدم.
برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 109