1. ایمیلم رو ریپلای کرده و با لحن خطاب به دانشجوی دکتراش، به من و اون ایمیل فرستاده.
چیزی که مدتها انتظارش رو میکشیدم در گرو پاسخ اون دانشجوی عزیز قرار داره.خب لعنتی چه کاریه، میذاشتی حداقل بین خودتون باشه. :/
2. اتاقم در فرایند رنگکاری قرار داره، در حالی که کل زندگیم توی همهجای خونه پخش و پلاست و خودمم مثل آوارگان سومالی گوشهی اتاق مامانم اینا نشستم روی زمین و وسایل مورد نیازم دور و برم پخش هستند، مامان و بابا به آقای رنگکار میگن عیب نداره برو تعطیلات بقیش از شنبه!
اونم میگه وای شما چقد خوبید،کاش همهی مشتریها مثل شما رفتار میکردن.
ما هیچ، ما نگاه :((((
3. لهجه چیز غریبیه. وقتی آدمهایی رو میبینم که حتی بعد از چندین سال زندگیکردن توی کشورهای دیگه باز هم لهجهی محل تولدشون رو دارند، این قضیه عجیبتر هم میشه.
نمیدونم چند درصد انتخاب خودشون بوده که این لهجه رو حفظ کنند و چند درصد هم به طور غیرارادی این اتفاق میفته.
4. تازگیها با Onenote از خانوادهی مایکروسافت آفیس آشنا شدم، ایشون اینقد خوبن که دوست دارم باهاشون ازدواج کنم حتی:)))))
5. این روزها به طرز مشکوکی خوبه،دوست دارم بعضی چیزها منجمد بشن و بمونن. مثل ساعت 12:47 بامداد.
تو بعضی لحظهها دوست دارم یا اون لحظه رو متوقف کنم یا با همون حس خوب بمیرم.
روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...