توی تراس وایسادم ماهی سرخ می کنم و کتاب میخونم.یه نسیم خنکی میاد،اما من دلم پیش بارونی هست که از تهران تا مونیخ باریده و من فقط با دیدن عکس هاش حسرت میخورم.
از شیشه ی در تراس یه قسمتی از پذیرایی مشخصه،داداشم روی کاناپه لم داده و داره تلویزیون تماشا میکنه، بابا اون طرف تر با مگس کش افتاده به جون یکی دوتا مگسی که نمیدونم چجوری اومدن تو و مامان هم توی آشپزخونه در حال پختن مارمالاد آلبالو هست.
زندگی جریان داره،نه؟
اما من به چند روزی فکر میکنم که به بطالت گذشته و درگیر جابجایی و طبقه بندی چند صد گیگابایت اطلاعات لپ تاپ بودم تا ببرم ویندوز داغونش رو عوض کنم،درگیر استاد عوضی و بیشعور پست قبل بودم و...
پایان نامه ای که هنوز شروع نشده، برنامه هایی که بار سنگینشون روی دوشمه و باید کلید بخورن و...
امشب یه پلن کوتاه مدت می ریزم،توی همون دفترچه ی خوشگلی که هفته ی پیش با میم خریدم و تا امروز کاربردش رو نمی دونستم:))
روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 75