خیلی چیزها بود که میتونستم بیام ازش بگم،از این روزهای آخر که به سختی می گذرند،از این هوای خوب و ترکیب رنگ آبی آسمون و سبزی درخت ها و حبس شدن من تو چاردیواری،از خواب های ترسناکی که می بینم،خواب جنگ و...از این که استاده اومده انواع جنگ نرم و سخت و کوفت و زهرمار رو میگه و من فکر میکنم که چرا ما باید انواع جنگ ها رو یاد بگیریم اصلا؟چیزهای بهتری برای یادگرفتن نیست؟:-/
اما نیومدم از این چیزها بگم،اومدم بگم تا حالا شده حین این که با صدای بلند آهنگ گوش می دید یهو دلتون بخواد گوشی رو بکوبید تو دیوار؟
+ میخونمتون،نظر هم دارم،اما حس نوشتن ندارم راستش.با حال بهتر میام...
برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 59