موففففقییییت به همین غلظت

ساخت وبلاگ

چند روز پیش رفته بودم سلف ناهار بخورم،انگار روز ثبت نام ترم اولی ها بود،البته همچین ترم اولی هم نبودن و دانشجوهای ارشد و دکتری بودند:-D 

سلف پر از خانواده بود،منم رفتم کنار یه پسر کوچولو و باباش نشستم،از اونجایی که مادر خانواده نبود،حدس زدم مشغول فرایند مزخرف ثبت نام باشه.

اگه از این بگذریم که پسر کوچولوی 4-5ساله جاش رو عوض کرد که روبروی من بشینه وهنگام بلندشدن من از سر میز هم باهام خداحافظی کرد(چه دوره زمونه ای شده والا:-)) ) صحبت های پدرش برام جالب بود.

برای این که بچه غذا بخوره،بیش از 10 بار تکرار کرد غذاتو بخور که قوی بشی بقیه رو شکست بدی.

میخواستم بهش بگم آخه پدر جان مگه جنگه؟

از کی تا حالا ما یاد گرفتیم که رضایتمون از زندگی در گروه شکست دادن بقیه است؟

به خدا دوران جنگ های قبیله ای گذشته،کی میخواییم به توهمی به اسم "موفقیت" و "عدم موفقیت" پایان بدیم؟!

پ.ن1:لازمه تکرار کنم که از "موفق باشی"گفتن های آخر مکالمات بیزارم؟

قشنگ حسم مثل اینه که طرف داره بهم فحش میده:-/ 

پ.ن2:از هفته ی پیش یه حسی بهم میگفت این هفته به جای سه شنبه و چهارشنبه،یک شنبه و دوشنبه برو سرکلاس،حیف که بهش اعتناعی نکردم،وگرنه امروز به جای گشنگی کشیدن، ناهار و شیرینی دکتر رو میخوردم:-/ 

روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...
ما را در سایت روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 91 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 10:24