دیروز ح زنگ زد و بعد از مدت ها نیم ساعت با هم تلفنی صحبت کردیم. ازم در مورد موضوعی مشورت گرفت، از ادمیشن هاش و فرایند فرسایشی که طی کرده و ... تعریف کرد. با هم خندیدیم، حرف های گاها جدی و تلخ زدیم و شاید بیشتر از همیشه سعی کردم از احساس واقعیم بهش بگم، بگم که چقدر برام آدم مهم و دوست داشتنی هست. بهش گفتم که منو در جریان اوضاع زندگیش قرار بده و شنیدن موفقیت هاش خوشحالم می کنه.
حرف زدن چقدر خوبه، معجزه ی حرف میتونه آدم ها رو زنده کنه. با سکوت چند ماهه ای که بینمون بود، حس می کردم برای ح دیگه اون آدم سابق نیستم. اما دیروز که با هم حرف زدیم، قهقهه زدیم، از امید و آرزوها و نگرانی هامون گفتیم، فهمیدم که ما شاید دیگه اون آدم های سابق نباشیم، درسته که رشد کردیم، اما احساسمون به هم تغییر نکرده و هنوز جزو آدم های ارزشمند زندگی همدیگه هستیم.
با هم حرف بزنید:)
برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 89