Sorry I could be so blind

ساخت وبلاگ

از کلاس برگشتم، ع 2 روزه از تبریز برگشته و من هنوز درست حسابی ندیدمش، دم در ایستاده، بغل و بوسش می کنم، لپش سرخ میشه، می خنده. هنوز کفش هامو درنیاوردم که شروع می کنه با ذوق از جلسه ی امروز کلاس تصویرسازیش صحبت کردن. میام تو، لباسام رو عوض می کنم، روی تخت لم میدم و به گوشیم ور میرم، ع هنوز داره تعریف می کنه و منم هر چند ثانیه سرم رو میارم بالا، لبخند می زنم و حرفش رو تایید می کنم. ع کم کم حاضر میشه تا با س بره بیرون. میم سویشرتش رو میپوشه و هنذفری به دست میره ورزش کنه. منم لای در تراس رو باز میذارم، آب رو جوش میارم و تی بگ رو میندازم تو لیوانم. میشینم لبه ی تخت، باد خنکی میزنه تو صورتم و عمیق نفس میکشم. تا چند روز پیش حال خرابم رو به pms ربط می دادم، اما الان هیچ فکت علمی رو نمیتونم براش پیدا کنم. این دلشوره های مدام، این صبح زود از خواب پریدن ها، این بی اشتهایی در عین گرسنگی، این حس گریه ی ممتد...

+ بشنویم

روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟...
ما را در سایت روز اول دانشگاه خود را چگونه گذراندید؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 18:13