دیشب گفتم دختر تو باید فردا رو بترکونی، وگرنه حالا حالاها سرپا نمیشی.
امروز از خودم و ارائهام راضی بودم، با این حال که از بس سعی کردم بلند و با صلابت حرف بزنم، آخرش دیگه نفس کم آورده بودم، با این که اونقدر گرم شده بودم که از وقت تعیین شده تجاوز کردم، اما از خودم راضی بودم. استادم ازم راضی بود و برق رضایت رو توی چشماش میدیدم. من آخرین نفر بودم و بالاترین نمره رو بهم داد. اینش برام مهم نیست، همون برق رضایت حالم رو خوب کرد.گفته بودم که بهم دستاورد بده، هر چند کوچک...
نسکافهی عزیزم با شکلات تلخ 96% رو در حین گوش دادن به آلبوم قمیشی بلعیدم، فردا هم قراره دختر جانمان رو ببینم. بیخیال بقیهی چیزا، با همینا حالم خوبه الان:)
برچسب : نویسنده : bgahneveshthac بازدید : 87